سانلي جانسانلي جان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
اليسا جاناليسا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

سانلی و الیسا

لباس خوشگل اليسا

  دوسه هفته پيش دوست خوبم سميرا جون با بچه هاي گلش عطاجون و مهتا جون اومده بودن خونه ما و سانلي هم خيلي خوشحال بود و با عطا و مهتا بازي ميكرد.دو سه ماهي ميشد كه نديده بودمشون و از ديدنشون خيلي خوشحال شدم مخصوصا" مهتا كوچولو كه خيلي شيرينتر و نازتر شده بود.خاله سميرا زحمت كشيده بودن براي اليسا جون سوشرت شلوار هديه آورده بود كه خيلي خوشگله و دستش درد نكنه. اينم عكس اليسا با سوشرت شلواري كه خاله سميرا براش زحمت كشيده آورده البته اين لباس خوشگل يه بلوز شيري رنگ خوشگل هم داره كه اندازش كمي بزرگ بود تنش نكردم هنوز خاله سميراي مهربون دستت درد نكنه واقعا"خيلي لباس خوشگل و قشنگيه ...
26 دی 1392

محمدرضاجونم با پستونك جديدش...

  نميدونم محمدرضا جون اين چندصدمين پستونكيه كه برات خريدن همشون هم يكي از يكي قشنگتر ولي منكه عاشق اين پستونكت شدم وچندتا عكس ازت گرفتم. اينجامحمدرضا پستونكش رو انداخته بيرون   پستونكش رو برداشتم گذاشتم دهنش و داره ميخوره دستاش رو به طرف من دراز ميكنه تا دوربين رو بگيره پستونكش رو از دهنش برميداره و باهاش بازي ميكنه دوباره من پستونكش رو گذاشتم دهنش البته هميشه بيشتر از چند ثانيه پستونك نميخوره و همش توي دستش باهاش بازي ميكنه   اينجا هم پستونك به دهن ميخنده.عاشق اين عكستم گلم... واي ماشالا چه ناز ميخندي خاله،قربونت برم... بادستش پستونك بيچاره ...
26 دی 1392

بازم محمدرضا...

  بازم محمدرضا و بازم خلاقيت ههههههه   محمدرضا ميبينم كه بازم رفتي بالا سر دختر من البته توي بغل سانلي نشسته و به اليسا نگاه ميكنه تا صداش كردم كه خاله چيكار ميكني اينجوري گفت بب يعني ببه(ني ني).ديگه چي بگم محمدرضاي عزيزم كه هر روز بيش از پيش شيرينتر و نازتر ميشي فدات شم عزيزدلم اينم عكس خلاقيت عزيزدلم محمدرضاكوچولو... البته نا گفته نماند كه اليسا هم چشم از محمدرضا برنميداره   ...
26 دی 1392

اليسا و شير خشك

  بعضي وقتا به صورت كمكي به اليساجون شير خشك ميدم و سانلي هم خيلي دوست داره كه اليسا با شيشه شير ،شير بخوره و براي همين موقع شيرخشك دادن به اليسا كمك ميكنه اينم عكس فرشته هايم موقع شير خشك خوردن اليسا... اليسا وقتي دوربين رو ميبينه از تعجب چشماش رو اينطوري بزرگ باز ميكنه ...    سانلي هم خوشحاله از اينكه به خواهرش شير خشك ميده...   فداي فرشته هاي خوشگلم بشم...   ...
26 دی 1392

اليساجون دستت رونخور...

  دو هفته اي ميشه كه اليساجون شروع كرده به خوردن دستاش البته با صداي بلند هم آواز ميخونه و هم دستاش رو ميخوره اينم به نمونه از كاراش ههههههههه اينجا اليساجون خيلي آروم نگاه ميكنه ... دوتا دستاش رو ميبره بالا و بهم قفل ميكنه ... و اينم نتيجه كار كه دستش رو ميبره دهنش و ميخوره و از اين كارش خيلي خوشحاله... قربونت برم عروسك كوچولوي من   ...
26 دی 1392

نقاشي سانلي...

  سانلي جونم تا وقت ميكنه يه نقاشي خوشگل براي اليسا ميكشه و منم همشون رو نگه ميدارم تا وقتي اليسا بزرگ شد به خود اليساجون بدم و ببينه كه چه خواهر مهربوني داره. اينم يه نمونه از نقاشي سانلي جون كه به اليسا هديه كرد البته در پشت نقاشي هم اسم چهارتامون  رو نوشته بدون اينكه بهش ياد بديم.دخترم ماشالا خيلي باهوشه واينم پشت نقاشي دستت درد نكنه سانلي مهربونم.فدات شم گلم...   ...
26 دی 1392

محمدرضا و مجله...

  فكر ميكنين اين ني ني كه داره مجله ميخونه كي ميتونه باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برين پايين تا ببينين. . . . . . خوب معلومه ديگه خوشگل خاله محمدرضا جونمه محمدرضا توي عكس بالا مجله رو نگاه ميكرد... مجله رو از دستش كشيدم اينطوري شد... و بعد دوباره سرگرم نگاه كردن به مجله... طوري نگاه ميكنه به مجله كه انگاري ميتونه بخونه هههههههههه فدات بشم خاله چقدر تو نازنيني...   ...
12 دی 1392